و امروز چشم به جهان گشودی
لحظات خیلی سریع می گذرند و آن نوزاد کوچک کم وزن امروز راه می رود به نهایت خودش را برای مان لوس می کند و قدرت درکش بالا رفته، روزی خواهد رسید که با من گفتگو خواهد کرد و احتمالا بعضی از نظراتمان یکی نخواهد بود که زیباییش به همین است . دوست دارم لحظه های با تو بودن متوقف شود و من مزه مزه اش کنم تا این حس در من جاودان شود.
بگذریم تولد دردانه را یک هفته زود تر در ویلایی لب ساحل زیبای خزر گرفتیم، هفته ی بسیار پرکار و البته شیرینی بود خواستیم در اولین تولدت تمام گلها را پیشکش بفرستیم اما چه فایده که تو خود زیباترین و خوشبو ترین گل هستی امان هستی، همیشه باش عزیزکم.
این هم یه سری عکس از پشت صحنه
ناگفته نماند باباجون هم خیلی این روزها زحمت کشید.جالب ترینشون نصب فلش های قرمز به سمت تولدت بوده برای راهنمایی مهمانها
یادم رفت بگم تم دخترم کفشدوزکی بوده. و این هم کفشدوزک مامان